چهارشنبه 19 اردیبهشت

ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 94/8/24:: 2:43 صبح

 

آگهی عجیبی  در یکی از روزنامه‌های صبح تهران منتشر می‌شود، که 3 اپیزود فیلم وحید جلیلوند را به هم مرتبط می کند. جلال آشتیانی صاحب این آگهی است . او قصد دارد، پول زیادی را به یک مستمند ببخشد. افراد زیادی برای آگهی جمع می شوند و پلیس مداخله می‌کند. جلال تصمیم می‌گیرد که به طور تصادفی یک نفر را از میان درخواست‌ها انتخاب کند، قرعه به نام ستاره میفتد .اما درست بعد از این اتفاق او با نامزد سابقش لیلا مواجه می شود. اپیزود اول درباره لیلا، اپیزود دوم در مورد ستاره و اپیزود سوم به جلال می پردازد.

به زعم من آنچه که در این فیلم، پر رنگ تر از هرچیزی بازنمایی میشود، اقتصاد و تاثیر آن بر زندگی انسانهاست.

تحلیل مارکس و پیروانش از تاریخ ، جامعه، ادبیات ، هنر و غیره بر پایه دو استعاره معماری یعنی روبنا و زیربناست. به زعم آنها زیربنا یا شالوده حرکت تاریخ و جامعه را، شرایط تولید مادی در هر جامعه تشکیل می دهد و روبنا یا روساخت ، عبارتست از مجموعه تجلیات فرهنگی ، از جمله اخلاق، مذهب ، فلسفه ، ادبیات و هنر.

لیلا در یک کارخانه بسته‌بندی مرغ کار می‌کند و زندگی کارگری اش بسیار تداعی کننده نظام طبقاتی و از خودبیگانگی ناشی از آنست. او سعی دارد از طریق یک آگهی که در روزنامه دیده، پول مورد نیاز برای عمل جراحی شوهرش علی را که در خانه زمینگیر شده فراهم کند.

از نظر مارکس اقتصاد در مناسبات تولید خلاصه می شود و مناسبات تولید نیز در مالکیت ابزار تولید. هر کسی که مالک ابزار تولید باشد شکل دهنده طبقه مسلط در جامعه است و آنانی که فاقد ابزار تولید هستند ،طبقه زیردست هستند ، که از سوی طبقه مسلط استثمار می شوند.

اشاره به شغل علی توسط همسرش لیلا و رفاه نسبی خانواده اش وقتی که او از سلامت برخوردار بود، گواه مناسبی براین ادعاست.

مواجهه ی جلا ل و لیلا با پیشبرد روایت فیلم و نیز پرداختن به شخصیت ها، همراه است و این در حالیست که کارگردان علامت سوالهایی را هم در کنار شفاف سازی بسیاری از مجهول ها برای مخاطبش ایجاد می کند، که از جمله آنها در اپیزود اول ،علت ترک کردن لیلا از سوی جلال در گذشته ای ست که گویی اهمیتی هم در روایتی که در پیش است،  ندارد و بیشتر جهت توجیه ماجرای آشنایی دو کارکتر لیلا و جلال بدان اشاره شد.

مارکس کلیه سامان های فکری که در قالب ایدئولوژی متجلی می شوند را پیامد فرآیندهای اقتصادی- اجتماعی می دانست

اپیزود دوم که با مشاجره میان ستاره و پسر عمه اش آغاز میشود، در پس پشت خود ایدئولوزی و نگرشی را به تصویر میکشد که در خانواده ای سنتی و در محله ای قدیمی - پامنار- تعریف شده است. چادر ، تعصب ، غیرت ، پنهان کاری و ... فاکتورهای مهم به تصویر کشیده شده در این اپیزود می باشد.

اما آنچه که در اپیزود سوم مهم و برجسته می نماید، تعریف روابط علت و معلولی برای گره اصلی این فیلم است . از دست رفتن فرزند 5 ساله ی جلال بعلت عدم توانایی مالی او برای درمان ، عقده ای را در جلال آشتیانی نهادینه میکند که چه بسا منجر به انتخاب این شیوه از بخشش و ایجاد حرکتی نمایشی برای این رفتارش است و  به زعم من آنچه که می تواند یک مرد را تبدیل به قهرمانی برای زندگی مشترکش کند و احتمال بسیاری از سرخوردگی های ناشی از زندگی مشترک و یا بطور کلی در رابطه با جنس مخالف را به حداقل برساند ، در گرو اقتصاد است .

یکی از آموزه های مارکس که می تواند ما را به فهم و در یافتی از هنر و نیز زیباشناسی مارکسیستی مدد رساند ، به ما می آموزد  که ، این آگاهی نیست که وجود را تعین می بخشد، بلکه وجود اجتماعی است که آگاهی و شعور آدمیان را شکل می دهد.

شکستن شیشه دفتری که جلال در آنجاست و اشاره دوست جلال به علت این کار، زخمی شدن غرور علی در حضور همسرش بعد از فهمیدن ماجرای پول و جلال، تحقیر شدن خواستگار ستاره ... نمونه های بارزی بر این مدعاست.

 

در نقد مارکسیستی فرم و محتوا ملازم یکدیگرند . به زعم مارکس فرم محصول محتوا محسوب می شود . بدیهی ست که گاهی همین فرم بر محتوا اثر می گذارد. اما در یک جمع بندی باید گفت اکثر مارکسیست ها در بحث فرم و محتوا ، الویت را به محتوا میدهند.

آنچه که در این اثر بار بیشتری را بر دوش میکشد درونمایه آن است . ژانر اجتماعی و بیان درد مردم، تعهدی اخلاقی را با خود بهمراه می آورد، که گویی مجال هرگونه به رخ کشیدن هنر برای هنر را از خالق اثر میگیرد و اثر هنری را در جایگاهی کارکرد گرایانه می نمایاند. چهارشنبه 19 اردیبهشت هم از جمله اینگونه فیلم هاست . اگرچه فیلمساز با انتخاب موسیقی و برخی از قاب بندی هایش سلیقه و آگاهی هنری اش را هم به مخاطب خود نشان می دهد.

 

آبان 94- مهدیسا