«تعصب»

ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 95/4/9:: 10:31 عصر

دو نشانه متعصبان

«تعصب» که در ادبیات دینی به آن «جاهلیت» هم می‌گویند، شایع‌ترین بیماری فکری در جوامع عقب‌افتاده است. درمان آن نیز بسیار دشوار است؛ چون هیچ کس خود را متعصب نمی‌داند. تعصب، چیزی است که ما آن را همیشه در دیگری می‌بینیم و دیگری در ما. ما نمی‌توانیم به او ثابت کنیم که متعصب است و او نیز نمی‌تواند تعصب ما را به ما نشان دهد. اما دو ویژگی مهم در انسان‌های متعصب وجود دارد که خوش‌بختانه تا حدی قابل اندازه‌گیری است و از این راه می‌توان میزان و مقدار تعصب را در انسان‌ها حدس زد:

یک. غلبه کمّی و کیفی باورهای متافیزیکی بر دانش‌های زمینی.
باورهای متافیزیکی انسان متعصب، بسیار بیش از دانش‌های دنیوی او است. او بیش از آنکه بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است و آن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسه دانشش پر نیست. باورهای متافیزیکی در غیبت دانش‌های زمینی، از سنگ و چوب، بت می‌سازند و از زمین و زمان، مقدسات.  اگر نیوتن یا زکریای رازی متعصب نبودند، از آن رو است که دانسته‌های علمی آنان، بسیار بیش از باورهای فراعلمی و فرازمینی ایشان بود. نیز به همین دلیل است که دیو تعصب، معمولا قربانیان خود را از میان جوانان و مردم کم‌سواد می‌گیرد.

دو. ناآشنایی با «دیگر»ها.
متعصب، معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بی‌خبری از اندیشه‌ها و باورهای دیگران، او را به آنچه دارد، دلبسته‌تر می‌کند. انسان‌ها هر چه با شهرها و کشورهای بیشتر و بزرگ‌تری آشنا باشند، دلبستگی کمتری به روستای خود دارند.

بنابراین، انسان متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آنکه عقیده‌شناس باشد، عقیده‌پرست است. حاضر است در راه عقیده‌اش جان بدهد ولی حاضر نیست درباره عقیده‌اش بیندیشد و بخواند و بپرسد.
متعصبان را به‌راحتی می‌توان سازمان‌دهی کرد و به کارهای سخت واداشت. آنان، کنش‌گر و سراپا غیرت و اراده‌اند، و هیچ نیرویی در برابرشان تاب مقاومت ندارد، مگر حکومت قانون. برای مهار خشونت و زیاده‌خواهی متعصبان، در کوتاه‌مدت هیچ راهی وجود ندارد، جز تقدیس و تقویت قانون و استوارسازی پایه‌های آن. تعصب، تا آنجا که قانون را نقض نکند، خطری برای جامعه ندارد. گرفتاری از وقتی آغاز می‌شود که قانون در برابر متعصبان و خشونت‌طلبان کوتاه بیاید و دست آنان را باز یا نیمه‌‌باز بگذارد. از همین رو است که زنان و مردان تعصب‌مدار، قانون‌گریزترین مردم روزگارند. آنان خود را تافته‌های جدابافته می‌دانند و عقید? خود را مقدس‌تر از هر قانونی. قانون را تا آنجا گردن می‌گذارند که پشتیبانشان باشد؛ نه بیش از آن. کشوری که در آن، سخن از عقیده، بیش از قانون و حقوق باشد، بهشت متعصبان است. 

رضا بابایی


بنظرمن در  ورژن معمولی تری از مفهوم تعصب، داشتن موضع مشخص در هر زمینه ای بویژه در حیطه مسایل انسانی بنوعی با تعصب همراه است. چرا که داشتن هر موضعی با انتخاب همراه میشود و انتخاب هم سلیقه و عقیده ادمیزاد را درگیر میکند. گذشتن از عقیده ی خود به هر دلیلی، روح بزرگ و شخصیت منطق محوری را میطلبد. و سلیقه هم که عاقبتش بخیر باد.. اما ایا براستی میتوان بی موضع زندگی کرد؟ بدون تعصب چطور؟

 در واقع من اینگونه میفهمم که اگر تعصب بمعنای جانبداری سختگیرانه در موضع مشخصی مورد نظر باشد و نه سلیقه ی صرف که البته سلیقه را هم در درون خود و با خود دارد، به دلیل مقید شدنش به سختگیری و عصبیت، مفهوم سالمی بنظر نمیرسد. حتی در خصوص مسائل شخصی و فرادا. چرا که راه را بر پیشرفت به دلیل دومی که در یادداشت رضا بابایی مطرح شد می بندد. اما در رابطه با فقدان تعصب و مجالی که برای گفتگو می گشاید، مورد جالبی به ذهنم رسید .
شوپنهاور در کتاب هنر همیشه برحق بودن  میگوید ذات گفتگو بنوعی تعصب را باخود بهمراه دارد، چرا که هر یک از طرفین در ناخودآگاهش میل به پیروزی دارد و  هدف اصلی گفتگو که رسیدن به حقیقت است بنوعی در پس مفهوم برد و باخت به فراموشی میرود.
در واقع گویی ذات زندگی و زندگانی مملو از  این ضد و نقیض هاست.


مهدیسا دباغیان