ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 8:39 صبح
اینکه اساسا چه تفاوتهایی را می توان میان طبیعت بکر و طبیعت ساختگی و سنتز شده قایل شد یک چیز است و اینکه طبیعت های بکر را چگونه می توان با هم مقایسه کرد بحثی دیگر.
بنظر من با رویکردهای متفاوتی می توان طبیعت اقلیم های متفاوت را با هم قیاس کرد و به نتایج متفاوتی هم دست یافت. مثلاً در بررسی از منظر زیباشناختی و عناصر بصری، کمپوزیسیون، بافت و رنگ طبیعت از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در حالیکه چنانچه با رویکرد عملکرد گرایانه به سراغ طبیعت برویم، عناصری مثل قدرت و قابلیت انطباق و سازگاری مورد توجه است.
آنچه در این میان جالبتر از هر چیزی است، اینکه وقتی جای خود راتغییر می دهیم و از دریچه رویکردی دیگر به موضوع می نگریم گویی جهانی جدید را تجربه می کنیم
مهدیسا دباغیان
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 8:37 صبح
یکی از دوستان در ستایش هنر سنتی ایران می گفت؛
جای بسی خوشحالیه که هنر سنتی ما انقدر ظرافت داره. اما دنیای مدرن ایران، دنیای زمخت و بی ظرافت شده، و این نشون دهنده ی اینه که ما هر چه پیش میریم از داشته هامون فاصله میگیریم و داریم پسرفت می کنیم.
بنظر من؛
هنر محصول خلاقیت و تکنیکه. وقتی خلاقیت با کپی کاری و عدم ازادی و ازاد اندیشی خفه بشه و تکنیک در نتیجه راحت طلبی و با بهانه هنر مدرن به فنا بره، نتیجه ش میشه همین نارضایتی های ما از هنر.
اما من پیشرفت رو موندن و فاصله نگرفتن از داشته هامون نمی دونم. بنظر من هر تغییری میتونه مطلوب واقع بشه چنانچه بمعنای واقعی قابل دفاع باشه و حرفی برای گفتن داشته باشه. و اگر چنین باشه، اتفاقا من خرد نهفته در هنر مدرن رو بسی زیباتر از ظرافت و تقارن و هارمونی هنر سنتی میدانم.
مهدیسا دباغیان
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 96/11/21:: 2:21 عصر
یله
بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خنکای شوخ چشمهئی،
و زنجره
زنجیره بلورین صدایش را ببافد.
در تجرّد شب
واپسین وحشت جانت
ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد،
غم سنگینت
تلخی ساقه علفی که به دندان میفشری.
همچون حبابی ناپایدار
تصویر کامل گنبد آسمان باشی
و روئینه
به جادوئی که اسفندیار.
مسیر سوزان شهابی
خطّ رحیل به چشمت زند،
و در ایمنتر کنج گمانت
به خیال سست یکی تلنگر
آبگینه عمرت
خاموشی
درهم شکند.
احمد شاملو
تصاویری که چنین با دقت در کنار هم مینشینند تا احوالی ملموس از جنس تجربه های زیسته و یاخیالی اشنا را برای مخاطب، و متناسب با او فضاسازی کنند.
و در نهایت ِ ملغمه ای از حس هایی که همه و همه در ناب بودنشان به هم شباهت دارند ، گویی برشی از یک رویاست که واقعیت یک عمر را به پایان می برد.
مهدیسا دباغیان
ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 96/11/21:: 2:20 عصر
مثل همیشه انجلوپولوس و قاب بندی های هنرمندانه، استفاده از ابجکت های نمادین و حرکات تئاتری و از همه مهمتر موسیقی و رسالتش در فیلم و در نهایت اونچه که منو عاشق این کار گردان کرد، بار فلسفی فیلم که به کمک تصویر و نه واژه به مخاطبش منتقل میشود.
اما سهم من از این فیلم چند تا علامت سوال بود
براستی یه دختر بچه نوجوان که به تازگی مورد تجاوز قرار گرفته چه درکی از عشق می تواند داشته باشد؟
ایا چشیدن لذت و ناگزیری رنج مسیر اونو به این درک از لذت سوق داده؟
یا فرار از تخریب و ویرانی حاصل از تجربه مورد تجاوز واقع شدن؟ ...
برادرش(الکساندرو) که دوربین با در نظر گرفتنش به مخاطب می فهماند که او را از قلم نیندازد ، چه فهم و دریافتی از این رخداد دیگر گونه از خواهرش دارد؟
و یا ان، پسری که مورد عشق واقع شد و تلاش کرد تا همدرکی اش را که از مرام ذاتی اش تغذیه می کرد، نمایان کند، انچه که به زبان اورد اشاره به اولین تجربه بود و با این نامگذاری بقول خیلی ها ماهیت و عمق اون حسی که در حال شدن بود را از ان زدود، مسلما او نیز دریافتش از این حسی که بنمایش گذاشته شده متفاوت بود.
و یا درک مخاطبان این فیلم به فراخور متناسب با پیش فهمی که از عشق دارند، یکسان نخواهد بود.
همه انچه که گفتم مربوط به سکانس بعد از کلاب این فیلم است که برای من تاثیر گذار ترین بود.
بعلاوه اعتراف میکنم نمی توانم به چالش کشانیدن مفاهیم انسانی به کمک تصویر، و همراهی موسیقی در ذهنم بواسطه این کارگردان رو، هرگز نادیده بگیرم.
مهدیسا دباغیان