ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 9:28 صبح
فلسفه با خرد سروکار دارد و ابزارش زبان است. ما با زبان فکر میکنیم، واژه ها را ایجاد میکنیم. واژه ها به تنهایی معنا دارند، اما ناقصند و بی تاثیر. واژه ها در کنار هم جمله را میسازند. جمله ها معنا می آفرینند و مفهوم میسازند. بقول دلوز فلسفه یعنی ایجاد مفاهیم یکه و جدید.
و بدین ترتیب آدمی بواسطه فلسفه باعث شناخت دیگری از خودش می شود. بنوعی خودش را برای دیگران تعریف میکند.
اما در موسیقی آواها در کنار هم عبارت ایجاد میکنند. عبارات موسیقایی معنا ندارد، اما تاثیر گذار است. چون بواسطه این منش غیر زبانی، ما را به ناخودآگاه می برد. در واقع موسیقی هیجانات و همه آنچه که در ما بطور اجتماعی و روانی سرکوب شده را آزاد می کند و بدین ترتیب باعث شناخت آدمی از خودش می شود.
نشست امروزِ نشر هنوز و شنفتن حرفهای بابک احمدی، بهانه ای شد تا به موسیقی جدی تر بنگرم. و گویی بخش زیادی از این رسالت بر عهده تکرار است.. *بنظر من تکرار اگر آگاهانه و گزینشی باشد(یعنی خودم انتخاب کنم که در زمانی مشخص کاری را بطور متناوب تکرار کنم)، به فعالیتِ تکراری ما جدیت می بخشد و این جدیت بطرز معناداری نتایج مطلوبی را در پی دارد.
و این دقیقا نقطه مقابل تکرارهای انتخاب نشده و ناخودآگاه است، که معمولا نتیجه اش ناراضیتی ست.
مهدیسا دباغیان
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 9:25 صبح
تولستوی میگوید هنر، یکی از طرق مراوده انسانها با هم است. او هدف هنر را همچون زبان، اتحاد ابناء بشر می داند.
از نظر او آدمی از طریق کلمات اندیشه هایش را به دیگران انتقال می دهد و از طریق هنر احساساتش را. *بنظر من می توان گفت بسیاری از سبک های هنریِ مدرن و پست مدرن که مدعی انتقال اندیشه و مفاهیم چالش برانگیزِ قابل تامل هستند و گاه بهمراه احساسات،گاهی هم عاری از احساس آن را به نمایش میگذارند، با نظر تولستوی در این باره که هنر صرفا بیان احساسات است، منافات دارند.
اگرچه با توجه به قائل نبودن بر تعریفی یکسان درباره هنر، نمی توان به اینچنین خط کشی و مرزبندی ای در مورد انتقال اندیشه و احساس قائل بود، اما از این نظریه می توان در جهت نمایاندن رابطه میان فلسفه و هنر بواسطه یکسان بودن اهدافشان که همان مراوده و رهایی از تنهایی است، علیرغم متفاوت بودن راههایشان بهره برد.
مهدیسا دباغیان
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 9:23 صبح
"چیدمان" ولیعهدی که امروزه، تاج هنر را از "خلق کردن" گرفت و به نام "بازتولید" بر تخت نشست.
مهدیسا دباغیان
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 9:22 صبح
پیچیدگی های زندگی، آدمی را ناگزیر به تغییر و کسب مهارت های تازه می کند. از اینرو یادگیری فرآیندی فردیت یافته و همیشگی ست. برای جا نماندن از سیرِ زندگی باید پیوسته یاد بگیریم و یاد بگیریم که چگونه یاد بگیریم و این واقعیتی است که جایگزین اصل لذت در زندگی انسانهای بدوی شده. اگرچه ارضای تام و تمام و لذتِ حداکثری را قربانی می کند، اما لذتی آهسته و پیوسته را بهمراه دارد، که خواهی نخواهی کلید ادامه یافتن و حذف نشدن از زندگی جمعی است.
مهدیسا دباغیان
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 9:20 صبح
"کافه محل قرار ملاقات های من است و من کافه را دوست دارم. زیرا فضایی پیچیده است. وقتی در کافه با کسی سر یک میز نشسته ام کاملا همراه او هستم، به چیزی که می گوید گوش میدهم و در عین حال انگار که در متن باشم یا در یک پاراگرام یا در صدایی استریو، اطافم حوزه عظیمی از تنوع است، آدم هایی که بیرون می روند و تو می آیند، جرقه داستانی زده می شود. من بسیار به این چند آوایی بودن کافه حساسم"
رولان بارت
میون همه اونچه که رولان بارت در مورد کافه و کافه نشینی گفت، اونچه از همه برام جالبتره پاراگرام و چندآوایی است. پاراگرام که در ابتدا سوسور و سپس کریستوا بهش پرداختند اینه که روابطی پنهان درون هر متنی موجوده که شکلیست و قابل کشف و چنانچه که بارت معتقده اگر کافه رو یک متن بدونیم روابط پنهان زیادی در لایه های ساختاریش در حال شدن و به فعلیت رسیدنه. و دیگری چنداوایی بودن کافه ست. دارم به این فکر میکنم که چنانچه متنی که خاصیت چند اوایی بودن رو در خودش داره رو در یک کافه (که خودش از نظر بارت یک متنه که خاصیت چند اوایی بودن رو هم در خودش داره) مورد مطالعه قرار بدیم... یاد این شعر شاملو افتادم؛
آینه ای در برابر آینه ات می گذارم
و با تو ابدیتی میسازم ...
مهدیسا دباغیان
کلمات کلیدی :