طبیعت بکر و طبیعت ساختگی

ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 8:39 صبح


اینکه اساسا چه تفاوتهایی را می توان میان طبیعت بکر و طبیعت ساختگی و سنتز شده قایل شد یک چیز است و اینکه طبیعت های بکر را چگونه می توان با هم مقایسه کرد بحثی دیگر.
بنظر من با رویکردهای متفاوتی می توان طبیعت اقلیم های متفاوت را با هم قیاس کرد و به نتایج متفاوتی هم دست یافت. مثلاً در بررسی از منظر زیباشناختی و عناصر بصری، کمپوزیسیون، بافت و رنگ طبیعت از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در حالیکه چنانچه با رویکرد عملکرد گرایانه به سراغ طبیعت برویم، عناصری مثل قدرت و قابلیت انطباق و سازگاری مورد توجه است.
آنچه در این میان جالبتر از هر چیزی است، اینکه وقتی جای خود راتغییر می دهیم و از دریچه رویکردی دیگر به موضوع می نگریم گویی جهانی جدید را تجربه می کنیم

  مهدیسا دباغیان


در باب سنت و مدرنیته در حوزه ی هنر:

ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 8:37 صبح




یکی از دوستان در ستایش هنر سنتی ایران می گفت؛
جای بسی خوشحالیه که هنر سنتی ما انقدر ظرافت داره. اما دنیای مدرن ایران، دنیای زمخت و بی ظرافت شده، و این نشون دهنده ی اینه که ما هر چه پیش میریم از داشته هامون فاصله میگیریم و داریم پسرفت می کنیم.

بنظر من؛
هنر محصول خلاقیت و تکنیکه. وقتی خلاقیت با کپی کاری و عدم ازادی و ازاد اندیشی خفه بشه و تکنیک در نتیجه راحت طلبی و با بهانه هنر مدرن به فنا بره، نتیجه ش میشه همین نارضایتی های ما از هنر.
اما من پیشرفت رو موندن و فاصله نگرفتن از داشته هامون نمی دونم. بنظر من هر تغییری میتونه مطلوب واقع بشه چنانچه بمعنای واقعی قابل دفاع باشه و حرفی برای گفتن داشته باشه. و اگر چنین باشه، اتفاقا من خرد نهفته در هنر مدرن رو بسی زیباتر از ظرافت و تقارن و هارمونی هنر سنتی میدانم.

 
 مهدیسا دباغیان


اروس و تمدن/ هربرت مارکوزه

ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 97/9/9:: 8:33 صبح


 خلاصه مقدمه

 نخستین ویژگی مکتب فرانکفورت، نگرش تاریخی- انتقادی آن است.‏
مارکوزه فیلسوف و جامعه شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت، در کتاب ‏اروس و تمدن، با این نگرش، تمدن ناسرکوبگر را پیگیری میکند.‏

 داگلاس کلنر، اروس و تمدن مارکوزه را اثری حماسه وار درباره رهایی می داند.‏
مارکوزه از منظر نظزیه انتقادی، نظریات مارکس و فروید را بازسازی کرد.
این اثر بوضوح یوتوپیایی مارکوزه، با افزودن اروس، هنر و رهایی به نظریه مارکسیستی ‏هگلی، روایت مارکوزه را از نظریه انتقادی دیگر اعضا (آدورنو، هورکهایمر و ... که ‏رغبتی به طرح کلی از جامعه جایگزین نداشتند) متمایز کرد.‏

 بخش اول کتاب به علت سرکوب و موانع آزادی در جوامع پیشرفته می پردازد و بخش ‏دوم دیدگاههای معطوف به یک جامعه ناسرکوبگر را ترسیم می کند.‏
مارکوزه در این کتاب به بررسی فلسفی فروید و نیز سنتز مارکس ‏و فروید پرداخت.

 بر اساس نظریه فروید، یک تمدن ناسرکوبگر ناممکن است.‏
بنظر فروید فرهنگ، قربانی کردن روش مند لذت و هم ارز اجتماعی سرکوب است.‏
ارضای جنسی آزادانه، با انضباط  ضروری در تنازع بقا، مغایر است.‏
لذا لذت جنسی باید تابع کار، تولیدمثل، صداقت اخلاقی و محدودیت اجتماعی باشد.‏
مارکوزه استدلال می کند که خود نظریه فروید نشان می دهد که جامعه پذیری و سرکوب به ‏لحاظ تاریخی تحت سلطه دگرگونی اجتماعی است.‏
پس با خوانشی از گرایش نهان روانکاوی با تامل بر ظرفیت تکنیکی- اقتصادی جامعه، نشان ‏می دهد که یک تمدن ناسرکوبگر، ممکن است.‏

 روش مارکوزه در این کتاب به دوگونه است:‏
- از فروید علیه فروید استفاده می کند.‏
- برخی از ایده های فروید را بازسازی می کند، تا نظریه خود را بسط دهد.‏

 

 
خلاصه فصل اول

 به عقیده فروید ، فرهنگ علیرغم تمام ممانعت هایی که ایجاد می کند، شرط لازم پیشرفت ‏است.
غرایز بنیادی انسان، یعنی ارضای تام و تمام نیازها، با هر گونه صیانت پایدار در ‏تضاد است.‏ و اروس کنترل نشده به مهلکی غریزه مرگ است.‏ 
تمدن وقتی اغاز می شود که غایت اولیه کنار گذاشته شود.‏
رانه های حیوانی تحت تاثیر واقعیت بیرونی ( جهان اجتماعی- تاریخی) و دستگاه ذهن در ‏تمدن تبدیل به غرایز بشری می شوند.‏
فروید این دگرگونی اهداف و ارزشهای غریزی را تبدیل اصل لذت به اصل واقعیت نامید. که ‏در طی این دگرگونی، اصل لذت از بین نمی رود، بلکه استحاله جوهری می یابد. ‏و لذتی با تاخیر، کنترل شده و واثق، جایگزین لذت آنی، بی ثبات و ویرانگر می شود.‏
با تثبیت اصل واقعیت، نوع انسان به اگوی سازمان یافته تبدیل شده و با عقلانیتی گره می خورد، که از بیرون بر او اعمال می ‏شود.‏

 فانتزی تنها شکلی از فعالیت فکری است، که از دگرگونی های فرهنگی و سلطه اصل واقعیت ‏آزاد است و به اصل لذت پایبند است.‏

 در دریافتِ فرویدی، تمدن یکبار و برای همیشه خاتمه نمی یابد. ‏
آنچه تمدن بر آن تسلط می یابد اصل لذت است، که خودِ تمدن به حیاتش ادامه می دهد.‏

 در تمدن کمبود به مردمان می آموزد، نمی توانند تحت اصل لذت زندگی کنند، و چون وسیله ‏کافیِ معاش ندارند، باید انرژی هایشان از فعالیت های جنسی به سمت کار سوق یابد. ( ‏اقتصاد لیبیدویی)‏

 فراروانشناسی فروید، تلاشی است تا ضرورت هولناک رابطه درونی تمدن و بربریسم، ‏پیشرفت و رنج، آزادی و شوربختی و در نهایت اروس(عشق) و تاناتوس(مرگ)را اشکار کند.‏
در واقع نا آزادی و سرکوب، بهایی هستند که برای پیشرفت فرهنگی باید پرداخت.‏

 فروید وضعی را مطالبه می کند که آزادی و ضرورت یکی و همسان می شوند.‏
آزادی در قلمرو آگاهی رشد یافته (تمدن) وجود دارد و در جهان زاده این آگاهی، آزادی ‏صرفا سازش گرانه است و مستلزم جرح و تعدیل سرکوبگرانه لذت (والایش) است.‏
بنظر فروید خودآگاه، همسانی آزادی و خوشبختی را ممنوع کرده ، در حالیکه ناخودآگاه آن را ‏تایید می کند.‏

 خاطره و حافظه، دو فاکتور شناخت بالقوه هایی است که ناخودآگاه آنها را سرکوب کرده ‏است.‏
گذشته باز کشف شده، معیارهای انتقادی ای را بدست میدهد که روزگار حاضر آنها را تابو ‏کرده است.‏

 تحلیل فروید از رشد دستگاه سرکوبگر ذهن در دوسطح فرد پیدایشی و نوع پیدایشی است. این ‏دوسطح پیوسته از درون بهم مربوطند.‏
- فرد پیدایشی، رشد فرد سرکوب شده از طفولیت تا هستی آگاهانه ی اجتماعی است.‏
- نوع پیدایشی، رشد تمدن سرکوبگر از رمه ی آغازین تا دوره کاملاساخته شده تمدن است.‏


 مهدیسا دباغیان 
 

درباره شعری از شاملو

ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 96/11/21:: 2:21 عصر

 یله

بر نازکای چمن

رها شده باشی

پا در خنکای شوخ چشمه‌ئی،

و زنجره

زنجیره بلورین صدایش را ببافد.

در تجرّد شب

واپسین وحشت جانت

ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد،

غم سنگینت

تلخی ساقه علفی که به دندان می‌فشری.

هم‌چون حبابی ناپایدار

تصویر کامل گنبد آسمان باشی 

و روئینه

به جادوئی که اسفندیار.

مسیر سوزان شهابی 

خطّ رحیل به چشمت زند،

و در ایمن‌تر کنج گمانت

به خیال سست یکی تلنگر

آبگینه عمرت

خاموشی

درهم شکند.


احمد شاملو


 تصاویری که چنین با دقت در کنار هم مینشینند تا احوالی ملموس از جنس تجربه های زیسته و یاخیالی اشنا را برای مخاطب،  و متناسب با او فضاسازی کنند.

و در نهایت ِ ملغمه ای از حس هایی که همه و همه در ناب بودنشان به هم شباهت دارند ، گویی برشی از یک رویاست که واقعیت یک عمر را به پایان می برد.


مهدیسا دباغیان

 

 


درباره فیلم چشم اندازی در مه

ارسال شده توسط مهدیسا دباغیان در 96/11/21:: 2:20 عصر

 

 

مثل همیشه انجلوپولوس و قاب بندی های هنرمندانه، استفاده از ابجکت های نمادین و حرکات تئاتری و از همه مهمتر موسیقی و رسالتش در فیلم و در نهایت  اونچه که منو عاشق این کار گردان کرد، بار فلسفی فیلم که به کمک تصویر و نه واژه به مخاطبش منتقل میشود.

اما سهم من از این فیلم چند تا علامت سوال بود

براستی یه دختر بچه نوجوان که به تازگی مورد تجاوز قرار گرفته چه درکی از عشق می تواند داشته باشد؟

ایا چشیدن لذت و ناگزیری رنج مسیر اونو به این درک از لذت سوق داده؟ 

یا فرار از تخریب و ویرانی حاصل از تجربه مورد تجاوز واقع شدن؟ ...

برادرش(الکساندرو)  که دوربین با در نظر گرفتنش به مخاطب می فهماند که او را از قلم نیندازد ، چه فهم و دریافتی از این رخداد دیگر گونه از خواهرش دارد؟

و یا ان، پسری که مورد عشق واقع شد و تلاش کرد تا همدرکی اش را که از مرام ذاتی اش تغذیه می کرد، نمایان کند، انچه که به زبان اورد اشاره به اولین تجربه بود و با این نامگذاری بقول خیلی ها ماهیت و عمق اون حسی که  در حال شدن بود را از ان  زدود، مسلما او نیز دریافتش از این حسی که بنمایش گذاشته شده متفاوت بود. 

و یا درک مخاطبان این فیلم به فراخور  متناسب با پیش فهمی که از عشق دارند،  یکسان نخواهد بود.

همه انچه که گفتم مربوط به سکانس بعد از کلاب این فیلم است که برای من تاثیر گذار ترین بود.

بعلاوه اعتراف میکنم نمی توانم به چالش کشانیدن مفاهیم انسانی به کمک تصویر، و همراهی موسیقی در ذهنم بواسطه این کارگردان رو، هرگز نادیده بگیرم.

 

مهدیسا دباغیان 

 

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >